قدرت سياسي مبتني بر دو عامل است:
1- اجبار 2- اعتقاد.
الف) رابطة قدرت و اجبار:
اجبار يعني هر گونه عاملي كه از بيرون بر افراد وارد ميشود تا از فرمانروايان اطاعت كنند و اجبار از سه طريق فشار اجتماعي، الزام مادي و تبليغات سياسي وارد ميشود.
ب) رابطة قدرت و اعتقاد:
اعتقاد بر قدرت مستقر و مسلط با اعتقاد به زمامداران خود يكي از سرچشمههاي مهم اطاعت شهروندان است و از اين منظر حكومتي حقاني تلقي ميشود كه با نظريه قدرت رايج در جامعه و در زمان معيني انطباق داشته باشد.
حاكميت عبارت است از قدرت برتر فرماندهي با امكان اعمال ارادهاي فوق ارادههاي ديگر. مفهوم حاكميت و دولت كشور توأمان است به نحوي كه نفع يكي نفع ديگري را به دنبال دارد. حاكميت خود بر دو نوع است:
1- بيروني يا حاكميت دولت، 2- حاكميت دروني يا حاكميت در دولت
نكته: حاكميت بيروني منجر به استقلال و حاكميت دروني منجر به اقتدار ميشود.
سه نظريه حاكميت الهي (تئوكراتيك) و حاكميت مردمي و ملي (دموكراتيك) مطرح شده است. واژة استقلال بيانگر حاكميت بيروني است ليكن واژة خودمختاري به صلاحيت دروني كشورها متكي است و حاكميت در يك معنا عبارتست از انحصار صلاحيت، عدم وابستگي و خودمختاري در اجراي صلاحيت در محدودههاي مشخص قواعد برتر.