يعني لفظ خاصي به صورت منفصل لفظ عام را تخصيص نميزند بلكه با ادارك و استدلال عقلي پي ميبريم كه لفظ عام تخصيص خورده است.
مثلاً «الله خالقُ كلُّ شيءٍ» خداوند آفرينندة همة چيزهاست. به ادراك عقلي در مييابيم كه خداوند آفرينندة همه چيزهاست جز ذات مقدس خود.
مثال ديگر: تخصيص روايت (المؤمنونَ عندَ شروطهم) به شرط نتيجه و شرط صفت به درك عقلي.
توضيح آن كه طبق عموم روايت هر مسلماني بايد به شرط خود عمل كند ولي عقل حكم ميكند كه شرط صفت و شرط نتيجه چون عملي نيستند كه انجام پذيرند، از اين عموم خارجند.
نكته: تخصيص اكثر ناپسند است يعني اگر حكمي به صورت عام بيان شود و بعد بيشتر افراد عام از آن حكم مستثني شوند، چنين بياني ناپسند است زيرا خارج از روش متعارف سخن است و هم ماية ضعف استدلال به آن عام ميگردد. روش متعارف اين است كه حكمي كه به صورت عموم گفته ميشود يا به همان صورت بماند و يا اگر تخصيص مييابد، يك يا چند نفر آن از حكم استثنا شود و بيشتر افراد آن مشمول آن حكم بمانند و هر گاه جز اين باشد حكم را به گونهاي ديگر، مثلاً فقط براي همان افراد باقي مانده بيان ميكنند. مثلاً اگر رييس ادارهاي دستور دهد تمام كارمندان بايد روز پنجشنبه هم به اداره بيايند و فرض كنيم تمام آنها ده نفر باشند و آنگاه شش نفر آنها هر يك به دليل و بهانهاي از اين حكم معاف شوند، اولاً چنين دستور دادن ناپسند است و ثانياً نسبت به بقيه هم ارزش و اعتبار دستور كم و ضعيف ميشود. اين امر را در اصول فقه چنبن بيان ميكنند كه تخصيص اكثر موجب استهجان ميشود يا ميگويند چنين كلامي مستهجن است و دليل عام در اين صورت ضعيف ميشود