یک جمله داریم که بر فرض، شارع بیان نموده است (خدا، پیغمبر، ائمه) ولی ظاهر جمله بی معناست. در اینجا یک راه به ذهن میآید که اگر لفظی از خودمان در جمله بگذاریم جمله با معنی میگردد که بدان تقدیر یا در تقدیر گرفتن میگویند. برای اینکه معنای جمله کامل بشود باید لفظی در تقدیر بگیریم و به اصطلاح بگوییم این لفظ ازجمله افتاده است.
مثلاً در جملۀ "واسئل القریه" از روستا سؤال کن. برای اینکه اين جمله دارای معنی شود ما با اضافه کردن کلمة اهل به این جمله معنای آن را کامل میکنیم یعنی واسئل اهل القریه از مردم روستا سؤال کن یا در جمله "حرمت الیکم امهاتکم" حرام شد بر شما مادرانتان. کلمۀ نکاح را باید در تقدیر بگیریم یعنی ازدواج با مادرانتان بر شما حرام شد.
اصل عدم تقدیر جايی است که متکلم یک جمله گفته است. حال ما شک میکنیم آیا لفظی در تقدیر بگیریم یا نه؟ اصل بر این است که نباید لفظی را در تقدیر بگیریم.
در جملات بالا که ما الفاظ را در تقدیر گرفتیم علتش این بود که شک نداشتیم و اصل عدم تقدیر جايی است که ما شک داریم.