تعريف دليل:

دليل در اصطلاح منطق و اصول دو معناي نسبتاً متفاوت دارد. در منطق دليل مترادف است با برهان و قياس و منظور از آن مجموع چند قضيه است كه از تأليف آن‌ها مجهول، معلوم گردد مانند اين كه مي‌گويند عالم متغير است و هر متغيري حادث است. پس عالم حادث است.

در اصول، دليل اعم از آن است كه در منطق مصطلح است زيرا هر چيزي كه بتواند ما را به مجهولي برساند و مجهولي را بر ما معلوم كند، دليل گويند اعم از اين كه قياسي باشد مؤلف و مركب از چند قضيه يا قضية واحدي باشد و به همين لحاظ حكم عقلي، قرآن، قياس و اجماع را دليل گويند. در حالي كه ممكن است سه مورد اخير قضاياي مؤلف نباشند، چنانكه جملة «اقيموا الصلوة» دليل نماز است و جمله‌اي است مفرد نه مركب.

اين معناي عام و وسيع دليل است و بدين معناست كه شامل اماره، اصل و دليل به معناي اخص هم مي‌شود.

ماده 1258 ق. مدني. «دليل» را در همين معناي عام به كار برده است: «دلائل اثبات دعوا از قرار ذيل است: 1- اقرار 2- اسناد كتبي 3- شهادت 4- امارات 5- قسم».

دليل اخص در برابر اماره و اصل است و تعريف آن چنين است:

«دليل عبارت است از چيزي كه به لحاظ كشف از واقع مثبت حكمي تكليفي و كلي باشد» مانند آية شريفة «اَحَلَّ اللهُ البَيْعَ و حَرَّمَ الرَبُوا» كه حكم حلال بودن بيع و حرام بودن ربا را در عالم واقع و حقيقت شرع بيان مي‌كند. در اين مورد فرق نمي‌كند حكم تأسيسي باشد مانند حرمت ربا يا امضايي و تقريري باشد مانند حليت بيع.